اروپـاى جـنـوبى ، سده هاى پياپى از هر گونه معرفت درباره انسان ، محروم است . ظلمت جـاهـليـتـى هـولنـاك بـر آن دوام مـى يابد. نخستين پرتو معرفتى كه بر آن مى تابد از شـرق دور اسـت از شـبـه جـزيـره هـنـد. امـا نـه از شـمـال آن ، و نـه از مـيان آرياييانى كه خـويشاوند يونانيان و روميان اند و آن شبه قاره را زير سم اسبانشان كوبيده و فاتحش شـده انـد، بـلكـه از مـيان بوميان مغلوبش كه به اقصاى هند گريخته اند. مردمى كه به چـرخـه توالد و تناسخ قائلند و مراقبه را براى رسيدن به خلسه بكار مى گيرند تا از آن چرخه موهوم برهند.
انسان شناسى چرخه ، در رازآموزى اورفئوس ، تعاليم فيثاغورث و فلسفه افلاطون مى ريـزد. پـنـداروس بـزرگـتـريـن غزلسراى يونان (440 - 521 ق .م ) از انسان شناسى اورفـئوس و مـراقـبه و خلسه اش چنان يكه مى خورد كه در شعرى نسبت به آن چنين واكنش نشان مى دهد: مكوش تا خدا گردى . تلاش مكن تا زئوس شوى . سزا آن كه فانى با فانى بسازد و وحدت يابد. فانيان بايد بر آن سر باشند كه چيزى از خدا بخواهند كه بـا هـستى آنان تناسب داشته باشد. و بايد بدانند كه پيش پاى ما چيست و ما به كجا مى رويـم . اى نـفـس مـن ! در پـى حيات جاودانى مگرد و كارى كن كه در حدود توانايى و امكان تو باشد.
اورفـئوس ، نـه تـنها مراقبه و خلسه كه رياضت هندى را هم به ارمغان مى آورد. نه تنها به تفريد كه به تجريد هم مى خواند. حتى به ترك قربانى كه كار هـمـيـشگى آرياييان است از يونان و ايتاليا تا ايران و هند، دعوت مى نمايد. تصوير وى در حالى كه دد و دام در برابرش صف بسته اند تا نغمه سازش را بشنوند اشاره اى به وحـدت كـائنـات اسـت و نـغـمـه اش همان دو بادى كه بر سر ناف كشمكش دارند و خود باد آفـريـنـش انـد و نـفـس آن واحـد بـلاثـانـى كـه در ازل تـنـفـس مـى كـنـد تا كائنات شكل بگيرند و تكوين پذيرند و در آدمى چند باد حياتى باشند.
اورفئوس درباره آفرينش همان داستانى را كه در اوپانيشادها آمده است مى گويد. و براى نظم كيهانى از چرخه توالد و تناسخى كه در قبضه قانون كارماست استفاده مى كند. كيهان شناسيش با روح يونانى ، بيگانه است چندان كه مراقبه منتهى به خلسه اش با رسم قربانى نژاد آريايى از آسياى مركزى تا ايران و هند و اروپاى جنوبى . بعدها كـيـهـان - انـسـان شناسى اورفئى را فلاسفه اى چون اويدموس مشّائى ، و خروسى پوس رواقـى ، و پـروكـلوس نـو افـلاطـونـى مـطـالعـه مـى كـنـنـد و در اسـكـنـدريـه از آن اسـتـقـبـال مـى شـود. گـرچـه بـخـش عمده ادبيات اورفئى از زمانهاى متاخر به ما مى رسد آثـارى مانند بشقابهاى زرين مرقم به اشعار اورفئى - كه در توريوى و پتليا كشف مى شود - دلالت بر اين دارند كه اين كيهان - انسان شناسى در خاك يونان ريشه اى كهن تر دارد. بـه نـظر بورنت - محققى توانا در اين زمينه - از آن آثار معلوم مى شود كه شباهتهاى بارزى با عقايد هندوان همان عصر دارد.
ادامه مطلب